حسن صبّاح[رئیس فرقهء شش امامی اسماعیلیّه]،همدرس و همراه خواجه نظام الملک و خیّام بود؛می بایست یا مانند او سیاستمداری می شد و مرد قدرت و دستگاه؛و یا همچون خیّام،حکیمی منزوی و مرد علم و درس و فلسفه و رصدخانه...و دیدیم که گرچه این دو سرمایه در او،سخت نیرومند بود؛اما چنان که در نامهء وی به سلطان سنجر می خوانیم،وقتی به بغداد رفت و دستگاه خلافت غاصب و سیاه عباسیان را دید و اسلام را در چنگال این اعراب بدوی خشن و بی احساسی که از زندگی،جز شتر و شیر شتر و سوسمار و شمشیر و قصر و کنیز و غلام و حرمسرا،و از اسلام،جز ریش و تسبیح و نمازهای ژیمیناستیکی و ورزش های نرمشی سوئدی و حنا و عبا و طهارت،چیزی نمی توانند دانست،برآشفت و به مصر رفت.
در آنجا با اسلام حقیقی،که مذهب فاطمه(س) دختر پاک و بزرگوار رسول خدا(ص) و همسر شایسته و بایستهء «علی(ع)» [و به تعبیر خود حسن صباح:علیِّ اعلا]است،آشنا شد.زیرا مصر در دست فاطمیان بود که شیعهء «علی(ع)» بودند و دوستدار «فاطمه(س)»؛که هرکه علی را به راستی دوست می دارد،فاطمه را نیز به راستی دوست می دارد.
و آنجا خبر یافت که فاطمه و علی،در این اسلامی که اکنون بازیچهء دستگاه سیاه پوش عباسی و خلافت غاصب عربی شده است،که ها بودند و چه ها کشیدند،و چگونه علی را خانه نشین کردند و چگونه ریسمان بر گردن اش انداختند و کشان کشان به مسجدش کشاندند،که بیعت کن.و او با آن که شمشیر برهنه را بر فرق خود،کشیده می یافت و جان اش در خطر بود،بیعت نکرد!زیرا که خود،خلیفهء حق است و وصی خداست و ولایت را بر قامت او بریده اند؛که اوست که اسلام را می شناسد،قرآن را فهم می کند،ایمان را حس می کند و اوست که ایمانی مطلق است و عشقی مطلق.و اسلامش به هیچ چیز دیگری آمیخته نیست و ایمانش به هیچ رنگ دیگری آغشته نیست.و دنیایش را،زندگی اش را،خودش را،سامان و سرنوشت اش را همه،به یکباره نثار اسلامش می تواند کرد، و کرد.
و مرد شمشیر بود و جهاد؛و دیدیم که به خاطر اسلام،که در چنگ ظاهر مسلمانان صدمه ای نبیند،خانه نشین گشت و صبر کرد.و کسی که در برابر مرگ،خاموش نمی ماند،در برابر خطری که برای اسلام پیش می آید،سکوت کرد،که می دانست همین ها که اکنون جامهء حمایت از اسلام را بر تن دارند و زمام سرنوشت آن را در دست،اگر علی قیام کند و آنان ببینند که حکومت بر اسلام،از چنگشان می رود،اسلام را به خون می کشند و با ابوسفیان،همدست و همداستان می شوند.و گفت به هر حال،آنچه باید،این است که اسلام بماند،زنده ماند،هرچند به سختی،در اختناق،هرچند در خلافت جور و جاهلیت و عصبیت عربی و نه «علی».
ادامه دارد...